روزهاي فراموش نشدني
در طي يك هفته دو تا عروس و داماد عزيز و مهربونمون و كه تو هم خيلي دوسشون داري راهي خونه هاشون كرديم و براشون بهترين روزها و لحظات و آرزو كرديم. به اميد خوشبختي هر دو تا عروس و دومادمون: دايي ياسر و زن دايي مهدا ، دختر عمه عاطفه و همسرشون آقا پدرام مراسم دايي ياسر : از ظهر كه من رفتم آرايشگاه با من بودي. از بدو ورودمون به آرايشگاه تا وقتي برمي گشتيم كه حدودا 4 ساعتي طول كشيد يه بند صحبت كردي. از مدل مويي كه قراره شينيون كني تا صحبت كردن در مورد فاميل و مامان و بابات. فقط يكي دو مورد بود كه از شيرين زبوني تو لذت مي بردن و باهات همكاري هم مي كردن. من چيزي نمي گفتم چون مي دونستم فايده اي نداره و فقط گوش مي دادم و سعي مي كردم صحبت...